سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آسمان مدیریت به رنگ اناری

من از ان ابتدای آشنایی         

 شدم جادوی موج چشمهایت

تو رفتی و گذشتی مثل باران

و من دستی تکان دادم برایت

تو رفتی باز هم مثل همیشه

من ویاد تو باهم گریه کردیم

تو ناچاری برای رفتن و من

همیشه تشنه شهد صدایت

شب و مهتاب و اشک و یاس و گلدان

همه با هم سلامت میرسانند

هوای آسمان دیده ابری است

هوای کوچه غرق رد پایت

کتاب زندگی یک قصه دارد

و تو آن ماجرای بی نظیری

و حالا قصه من غصه توست

و شاید غصه من ماجرایت

سفر کردن به شهر دیدگانت

به جان شمعدانی کار من نیست

فقط لطفی کن و دل را بینداز

به رسم یادگاری زیر پایت

شبی پرسیدم از خود هستی ام چیست؟

به جز اشک و نیاز و یاد و تقدیر

وحالا با صداقت مینویسم

همین هایی که من دارم فدایت

دعایت میکنم خوشبخت باشی

تو هم تنها برای خود دعا کن

الهی گل کند در آسمان ها

 خلوص غنچه سرخ دعایت ....


نوشته شده در یکشنبه 91/2/24ساعت 11:7 عصر توسط ابوالفضل کماری نظرات () |

فراموشت نخواهم کرد تو همان گلبرگ یاسی که که اولین بار راه بهشت را برایم نشان دادی ...

تو همان خورشیدی هستی که زندگی را برایم هر روز گرمتر و روشن تر میسازی...

تو همان سرو همیشه سبز من هستی...

 

تو همان کوچه آرزوهای من هستی که هر صبح از بوی شکوفه های سیبی که بر دیوارهایت هستند مست میشوم...

تو همان کسی هستی که اولین برگ دفترچه دلم را با تو آغاز کردم...

« تا آن زمان که یارای نوشتن دارم خواهم نوشت که تو را هرگز فراموش نخواهم کرد»

عکس

 


نوشته شده در جمعه 91/1/4ساعت 11:22 صبح توسط ابوالفضل کماری نظرات () |

حرف هایم را نامه ای خواهم کرد و بر بال پروانه ای سبکبال قرار خواهم داد تا آن را به دست تو برساند...

و این چنین آغاز خواهم کرد :

او را دوست دارم

ای خدای گلهای خاکستری !

چگونه خواهم توانست دوری او را تحمل کنم در حالی که من باشم و او نباشد..

چگونه خواهم توانست هر روز آفتاب را ببینم در حالی که او در کنارم نباشد..

چگونه خواهم توانست بخندم در حالی که او به زندگی در کنار من لبخند نمیزند ..

بدون او شمعدانی ها غمگین هستند و بدون او دیوارهای سفید ؛ رنگ مرگ و سیاهی به خود میگیرند..

بدون او محبت دیگر در باغچه زندگی ام قدم نمیگذارد..

ای خدای جنگل های مه آلود !

بعد او محبت هایش را هیچ آیینه ای به من نشان نخواهد داد..

ای خدای چراغ های خسته و دست های پینه بسته !

تا وقتی که چراغ زندگی ام خاموش نشده و دست هایم یارای نوشتن دارد بر قلب و جان خود و بر روی تک تک گلبرگ های یاس و مریم خواهم نوشت :

 

" دوستت دارم تا ابد ..... "

 

 


نوشته شده در جمعه 90/12/19ساعت 10:45 صبح توسط ابوالفضل کماری نظرات () |

حرف هایم را نامه ای خواهم کرد و بر بال پروانه ای سبکبال قرار خواهم داد تا آن را به دست تو برساند...

و این چنین آغاز خواهم کرد :

او را دوست دارم

ای خدای گلهای خاکستری !

چگونه خواهم توانست دوری او را تحمل کنم در حالی که من باشم و او نباشد..

چگونه خواهم توانست هر روز آفتاب را ببینم در حالی که او در کنارم نباشد..

چگونه خواهم توانست بخندم در حالی که او به زندگی در کنار من لبخند نمیزند ..

بدون او شمعدانی ها غمگین هستند و بدون او دیوارهای سفید ؛ رنگ مرگ و سیاهی به خود میگیرند..

بدون او محبت دیگر در باغچه زندگی ام قدم نمیگذارد..

ای خدای جنگل های مه آلود !

بعد او محبت هایش را هیچ آیینه ای به من نشان نخواهد داد..

ای خدای چراغ های خسته و دست های پینه بسته !

تا وقتی که چراغ زندگی ام خاموش نشده و دست هایم یارای نوشتن دارد بر قلب و جان خود و بر روی تک تک گلبرگ های یاس و مریم خواهم نوشت :

 

" دوستت دارم تا ابد ..... "

 

 


نوشته شده در جمعه 90/12/19ساعت 10:44 صبح توسط ابوالفضل کماری نظرات () |

بنام او که هستی از وجود او سرچشمه میگیرد ...

 

... دوست دارم در خلوت ترین نقطه ماه بنشینم و حرف دلم را برای تو بنویسم

دلم نمی خواهد هیچ کس حرفایم را بشنود ...

من تو را در همه ای کاش هایم میبینم، تو را در همه دلواپسی ها و دلشوره هایم در اشک ها و حسرت های زندگی ام میبینم...

من همه درها را به امید آمدن تو باز میکنم و همه دفترچه هایم را به امید خواندن نام تو ورق میزنم ؛

من در ترنم هر نغمه و آهنگی تو را میجویم ،

کاش حرف های ساکتم را می شنیدی حرف هایی را که در دلم زندگی میکنند حرف هایی که هیچ وقت نتوانستم به زبان بیاورم ...

میخواستم برایت آسمانی بسازم و خورشیدی که هیچ گاه غروب نکند...

آری عزیزم پرنده ای هستم که پرپر شدن در راه تو را آسان ترین راه یافتم....


نوشته شده در پنج شنبه 90/12/18ساعت 4:23 عصر توسط ابوالفضل کماری نظرات () |

<      1   2   3      >
Design By : 3sotDownload.com